قال على علیه السلام: الناسُ أبناءُ ما یُحسِنونَ هدایة العلم: 127
کسب حسنات
اهل معنى آن پاکدلانى هستند که بر اثر تحصیل بصیرت، دنیا را تجارتخانهاى براى کسب حسنات و فضایل مىدانند و آن را کشتزارى براى به دست آوردن محصولات آخرت و جهان ابدى به حساب مىآورند.
آنان دنیا را و هرچه در آن است با چشم دل مهمانخانهى حضرت حق مىبینند و خود را مهمانى که باید با مصرف کردن نعمتهاى حضرت محبوب در کار بندگى خالصانه براى خدا و خدمت به مردم قرار گیرند. و توجه دارند که جز از راه معرفت دینى و عمل به آیات الهى و آراسته شدن به حسناتى که به آنان جمال معنوى و زیبایى باطنى مىبخشد رسیدن به مقام عبادت و خدمت میسّر نیست.
آنان علاوه بر تأمین معاش مادى از راه کسب حلال بر اساس گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:
الکاسِبُ حَبیبُ اللَّه
کسب کننده براى روزى حلال دوست و حبیب خداست.
به کسب حسنات و فضایل و امور معنوى و روحى و تأمین نیازهاى باطنى و ساختن زندگى پاک و آخرت آباد اقدام مىکنند و در این مسیر باارزش از هیچ کوششى دریغ نمىورزند. آنان بخشى از اوقات خود را به شناخت قرآن و روایات و فهم تکالیف و مسؤولیتها اختصاص مىدهند و مىکوشند که تمام حرکات و اعمال و حالات خود را با آیات کتاب حق و روایات اهل بیت عصمت هماهنگ کنند.
این فقیر به برخى از آیات و روایاتى که همیشه اهل معنى دنبال آن بودند تا خود را با آن آیات و روایات تطبیق دهند اشاره مىکنم، باشد که همهى ما از آن آراستگان به حقایق درس بگیریم و وجود مبارکشان را در همهى امور زندگى سرمشق خود قرار دهیم.
اهل معنى و توحید
اهل معنى با به کارگیرى خرد و عقل، حق را در همهى شؤون پذیرفتند و از تکبر در برابر آن اجتناب ورزیدند و به دنبال این آیهى کریمه با همهى وجود تسلیم توحید شدند و از هر بت و طاغوتى دورى جستند و به رحمانیت و رحیمیت حضرت معبود متصل شدند:
«وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ» «1».
و معبود شما معبود یکتاست، هیچ معبودى جز او نیست، رحمتش بىاندازه و مهربانىاش همیشگى است.
اهل معنى در همهى حالات و در همهى شؤون و در همهى شرایط و در حادثههاى شیرین و تلخ، شرک نمىورزند و از اتصال به وحدانیت حق یک چشم به هم زدن غفلت نمىورزند و هر معبود باطلى را از خیمهى حیات خود نفى مىکنند و در ظاهر و باطن با هر معبود باطلى در جنگ و ستیزند.
آنان مطلع الفجر توحید ذات و توحید افعال و توحید صفاتند، و سراپا آیینهى تمام نماى اسما و صفات حضرت محبوبند.
آنان قدمشان قدم عبادت، و حرکتشان در جهت خدمت به خلق، و زبانشان زبان هدایت، و گوششان گوش شنیدن حقایق و معارف، و نیت و فکرشان خدا و آخرت، و عملشان عمل صالح است؛ و این همه را از برکت توحید و اتصال به حق و کرنش و فروتنى در برابر معبود یکتا دارند.
آنان به زبان حال و قال به محضر حضرت حبیب عرضه مىدارند:
تن خاک راه دوست کنم حسبى الحبیب |
جان نیز در رهش فکنم حسبى الحبیب |
چون عشق در سراى وجودم نزول کرد |
از خویشتن طمع بکنم حسبى الحبیب |
دل سوخت چون در آتش سوداى عشق او |
جان هم در آتشش فکنم حسبى الحبیب |
چون ناصر من اوست چو منصور مىروم |
خود را به دار عشق زنم حسبى الحبیب |
حلاج عشق چون بزند پنبهى تنم |
بر دست و بازوى که تنم حسبى الحبیب |
مهرش چو ذره ذره کند پیکر مرا |
من در هواش رقص کنم حسبى الحبیب |
دل بر کنم چو فیض ز بود و نبود خویش |
بر هرچه راى اوست تنم حسبى الحبیب «2» |
اهل معنى و نبوت
دل باختگان به حق، بصیران عاشق، عارفان صادق با توجه به حقایق اصیل و دلایل قویم و براهین جلى به این واقعیت آگاه شدند که معلمان واقعى و راهنمایان حقیقى و دل سوزان شفیق و مصلحان رفیق و آنان که خیر دنیا و آخرتشان را تضمین مىکنند و خوشبختى و سعادت امروز و فردایشان را تأمین مىنمایند، پیامبران الهى هستند.
اهل معنى وجودشان را به این شجرهى طیّبه و درخت ملکوتیّه پیوند زدند و سراپا تسلیم آن بزرگواران شدند و در همهى شؤون زندگى به آن انوار الهى اقتدا کردند.
آنان به این حقیقت قرآنى با عمق باطن توجه نمودند که امید مثبت بستن به خدا و طمع در آخرتِ آباد ورزیدن و غرق شدن در یاد خدا، فقط و فقط در سایهى اقتدا به نبوت و رسالت و اسوه و سرمشق قرار دادن پیامبر حاصل مىشود:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً» «3».
یقیناً براى شما در همهى شؤون رسول خدا سرمشق نیکویى است، سرمشق نیکو براى کسى که پیوسته به خدا و روز قیامت امید مىبندد و بسیار یاد خدا مىکند.
اهل معنى نوحوار به اجراى مسؤولیتها و تکالیف خود ادامه مىدهند و در این راه از هیچ حادثهاى نمىهراسند و سستى و خستگى به خود راه نمىدهند.
اهل معنى ابراهیموار با بت و بتپرست و طاغوت و طاغوتپرست مبارزه مىکنند و از آتش کینه و دشمنى دشمنان و آزار و اذیت آنان هراسى به دل نمىگیرند.
اهل معنى موسىوار با فرعون درون و برون و با فرعونیان پست و زبون و با قارونها و هامانهاى زمانه مبارزه مىکنند و تا هلاک شدن ستمگران از پاى نمىنشینند.
اهل معنى عیسىوار به نجات مردم از شرّ یهودیان مادىگر و تحریفگران از خدا بىخبر و ثروتمندان غرقشده در شهوت و دنیا پرستان ستمگر برمىخیزند و به احیاى قلب و جان مردگان اقدام مىکنند و کوردلان غافل را چشم بصیرت مىبخشند، و بیماران فکرى و روانى را شفا مىدهند.
اهل معنى احمدوار قدم به بتخانهى درون و برون مىگذارند و با دست عقل، علىصفت بتها را مىشکنند و از خانهى دلها بیرون مىریزند و قلب را تبدیل به عرش رحمان و حرم محبوب مىکنند و ابوجهلها و ابولهبهاى درونى و برونى را از سر راه زندگى بندگان خدا برمىدارند.
اهل معنى ایوبوار در راه خدا صبر و استقامت مىورزند و براى حل مشکلات در آب خنک رحمت و ارادهى خدا فرو مىروند و از این راه به بهرههاى فراوان مادى و معنوى دست مىیابند و خود را با بندگى خالص به اوج رضاى دوست مىرسانند.
اهل معنى یوسفوار بر آزار برادران استقامت مىورزند و در تاریکى چاه دنیا از طریق بندگى و راز و نیاز به خدا متوسل مىشوند و در کاخ شهوت و ثروت با زلیخاى نفس مبارزه مىکنند و در زندان دنیا به خاطر خدا پایدارى و صبر مىنمایند و خود را از نردبان تقوا و استقامت به عزیزى مصر وجود مىرسانند.
اهل معنى خضروار به دنبال چشمهى معرفت و عرفانند، تا با نوشیدن از آن مایهى حیات به حیات جاودان رسند و به کشف اسرار نایل آیند و مردمان را از ظلمت تن رهایى بخشند و آنان را به این معنى آگاهى دهند که علم و معرفت و عرفان و بصیرت سرمایهى جاودانى و دستمایهى خیر دنیا و آخرت و کیمیاى طلا کنندهى مس وجود و روزنهى ورود به حقایق غیب و شهود است.
آن را که فضل و دانش و تقوا مسلم است |
هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است |
کس را به مال نیست بر اهل کمال فخر |
علم است آن که مفخر اولاد آدم است |
در پیشگاه علم مقامى عظیم نیست |
کز هر مقام و مرتبهاى علم اعظم است |
جاهل اگر چه جست تقدّم مؤخّر است |
عالم اگر چه زاد مؤخّر مقدّم است |
عالم به نور علم و یقین کاشف الغطاست |
کانوار علم کاشف اسرار مبهم است |
اى طالب فضیلت و اى سالک طریق |
اى آن که آرزوى بهشتت فراهم است |
غافل مشو که صحبت ارباب معرفت |
آب حیات و چشمهى صافى زمزم است |
دامن بکش ز صحبت نادان که فى المثل |
جهل آتش است و صحبت جاهل جهنّم است |
در معرض سوانح و در عرصهى زمان |
عالم کسى که واقف از اوضاع عالم است «4» |
اهل معنى و قرآن
اهل معنى قرآن را به عنوان کتاب زندگى، کتاب فرمانها و احکام حق، کتاب دانش و بصیرت، کتاب عرفان و حقیقت، کتاب حق و واقعیت، کتاب ذکر و حکمت و کتاب صدق و هدایت مىنگرند.
قرآن را پیشواى زندگى، دریاى نور، چراغ راهنما، شفاى دردها، شفیع قیامت مىدانند.
اهل معنى به این حقیقت یقین دارند که نزول قرآن مجید براى راهنمایى انسان به سوى حقایق غیب و شهود است، به این خاطر آنى از قرآن و هدایتش غفلت نمىورزند و صبح و شام همهى حرکات خود را با قرآن هماهنگ مىکنند.
آنان بر این آیهى شریفه تکیه دارند و از نور این آیه در همهى شؤون زندگى و حیات بهره مىگیرند:
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً» «5».
بىتردید این قرآن به استوارترین راه هدایت مىکند و مؤمنینى را که همواره عمل شایسته انجام مىدهند بشارت مىدهد که براى آنان پاداش بزرگى است.
اهل معنى به این آیهى کریمه توجه قلبى و عملى دارند که در آن چهار ویژگى به نفع انسان بیان مىکند:
«یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» «6».
اى مردم از سوى پروردگارتان براى شما کتابى سراسر پند و موعظه و درمان دردهایى که در سینههاست آمد و این کتاب براى مؤمنان هدایت و رحمت است.
اهل معنى پیوسته از پندها و موعظههاى قرآن بهره مىگیرند. دردهاى معنوى و بیمارىهاى اخلاقى و روحى خود را با عمل به آیات قرآن درمان مىکنند و از هدایتش نصیب مىبرند و خود را به وسیلهى قرآن مجید به رحمت بىنهایت حق متصل مىکنند.
اهل معنى نسبت به همهى آیات قرآن که به وسیلهى خدا و پیامبر و امامان براى هدایت مردمان قرائت شده است سراپا گوشند تا بشنوند و عمل کنند و سراپا هوشند تا حقایقش را بفهمند و سراپا سکوتند و هرگز از پیش خود قانونى و حکمى در برابر قرآن نمىآورند تا با این عمل و فهم و سکوت به رحمت خدا برسند.
«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» «7».
و هنگامى که قرآن قرائت شود به آن (براى عمل کردن) گوش فرا دهید و نسبت به آن سکوت ورزید (و با آوردن حکم و قانونى در برابرش زبان درازى نکنید) تا مورد رحمت قرار گیرید.
اهل معنى مىدانند که ایستادگى در برابر قرآن و آوردن قانونى و حکمى بر ضد آن نتیجهاى جز هلاکت و بدبختى ندارد و زبان بازان که از پیش خود بر خلاف قرآن قانون و حکم مىسازند و مردم را از ساحت کتاب حق دور مىکنند به عذاب ابد و آتش همیشگى دچار مىشوند.
داستانى از زیان شکستن سکوت
دو لک لک و یک لاک پشت در صحرایى سبز و خرم و در کنار درختانى پربار و چشمهاى از آب خوشگوار و رودى سرشار از مایهى حیات، روزگار به خوشى مىگذراندند.
دو لک لک با فرا رسیدن فصل خزان و هجوم باد پاییزى به محلى دیگر که داراى هواى مطبوعى بود و در آنجا آذوقه و غذا به وفور وجود داشت، سفر مىکردند و در اواسط بهار و سرسبزى صحرا به جایگاه اصلى باز مىگشتند.
لاک پشت از غیبت چند ماههى دو یار دیرین خود غم و غصه داشت و علاقهمند بود همراه آن دو دوست مهربانش ییلاق و قشلاق کند.
نزدیک فصل خزان از دو لک لک درخواست کرد که او را همراه خود به منطقهاى که از خزان و سرماى زمستان در امان است ببرند.
به او گفتند: با این کیفیتى که تو حرکت مىکنى همراهى با ما برایت میسر نیست؛ زیرا ما این سفر را در مدتى کوتاه و طى چند روز به پایان مىبریم و براى تو این قدرت نیست که مسیر سفر را حتى در طول چند ماه طى کنى، اگر علاقه دارى با ما در این سفر همراه شوى باید در برابر نقشهاى که ما براى بردن تو داریم تسلیم محض باشى و هرگز در طول سفر دهان براى سخن گفتن باز نکنى و سکوت حکیمانه و عاقلانه را نشکنى؛ زیرا شکستن سکوتت با هلاکتت مساوى خواهد بود.
لاک پشت به دو یار مهربانش قول داد در طول سفر از سکوت دست برندارد و زبان به سخن گفتن باز نکند و از فضولى در برابر نقشهى آنان بپرهیزد.
دو لک لک چوبى کوتاه و مناسب آوردند و به لاک پشت گفتند تو وسط این چوب را با دهانت محکم بگیر و ما هم دو سر چوب را با پاى خود محکم مىگیریم و سپس به پرواز مىآییم و تو را به این صورت بدون کندى و معطّلى به قشلاق مىبریم.
دو لک لک، لاک پشت را با خود برداشتند و با پروازى تیز به سوى محل مورد نظر به حرکت درآمدند. در راه از بالاى قریهاى در حال عبور بودند که اهل قریه با دیدن این منظره شگفتزده شدند و گفتند این چه داستانى است؟ دو لک لک لاک پشتى را اسیر خود کرده و با مقید کردنش به چوبى خشک او را با خود به سفر مىبرند! لاک پشت از سخن اهل قریه دلگیر شد، خواست پاسخ آنان را بدهد، مجبور به باز کردن دهان شد، باز کردن دهان همان و از اوج هوا به زمین افتادن همان و به هلاکت رسیدن همان!!
آرى، سزاى زبان درازان و قانون پردازان در برابر قرآن که مىخواهد انسان را به اوج معنویت و رشد و کمال پرواز دهد و دنیا و آخرتى آباد براى او بسازد جز سرنگونى و نگونسارى و هلاکت چیزى نیست، به همین خاطر قرآن مجید مىگوید: در برابر من فقط گوش باشید، براى به هوش بودن و عمل کردن، و سکوت باشید براى نجات یافتن، تا مورد رحمت خدا قرار گیرید و به سعادت دنیا و آخرت برسید.
اهل معنى و ولایت و امامت
اهل معنى از طریق قرآن به این حقیقت آگاهند که دین بدون امام معصوم و رهبرى و ولایت او کامل نیست و نعمت حق بىوجود او بر بندگان تمام نخواهد بود و اسلام بى امام معصوم مورد رضاى خدا نمىباشد.
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» «8».
امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیین برگزیدم.
این آیه بر اساس اغلب تفاسیر اهل سنت و همهى تفاسیر شیعه در روز هجدهم ذوالحجه که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا على بن ابى طالب امیرالمؤمنین علیه السلام را به رهبرى و ولایت و زمامدارى امت نصب کرد نازل شد، و به این خاطر خداى مهربان بیان داشت که امروز که على بن ابى طالب به ولایت و رهبرى و ادارهى امور امت منصوب شد دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را با وجود على براى شما به عنوان دین رضایت دادم.
اگر مردم پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله، ولایت و رهبرى امیرالمؤمنین علیه السلام را مىپذیرفتند و زیر بار غیر متخصص نمىرفتند به تدریج ملتهاى جهان به اسلام مىگراییدند وسفرهى دانش و معرفت و عدل و عدالت و درستى و امانت و همبستگى و وحدت در پهنهى زمین پهن مىشد و انسان تا قیامت از تفرقه و فتنه و آشوب و پلیدى و بىدینى و فساد و شر و گناه و معصیت در امان مىماند.
حضرت باقر علیه السلام مىفرماید: فریضههاى الهى که یکى پس از دیگرى به تدریج نازل شد، ولایت و رهبرى آخرین فریضهاى بود که اعلام شد و پس از آن، آیهى اکمال دین و اتمام نعمت نازل گشت «9».
آرى، خدا فرایض را با ولایت امام معصوم کامل کرد؛ زیرا پیامبر اسلام آنچه را خدا از دانش و معرفت و علم و بصیرت نزد او به ودیعت نهاده بود به آگاهى و اطلاع على علیه السلام رساند و پس از على علیه السلام در یازده فرزندش که به فرمان حق اوصیا و جانشینان پیامبر بودند قرار گرفت و به همین خاطر اهل بیت علیهم السلام پس از قرآن به عنوان ثقل دیگر دین معرفى شدند و از سوى پیامبر اعلام شد که اگر امت به این دو ثقل تمسک جویند هرگز چهرهى سیاه و زشت گمراهى را نخواهند دید.
حضرت باقر علیه السلام دربارهى اهمیت و عظمت ولایت و رهبرى معصوم مىفرماید:
بُنِىَ الإسلامُ عَلَى خَمسٍ: عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّومِ وَالحَجِّ وَالوِلایَةِ، وَلَم یُنادَ بِشىءٍ کَما نُودِىَ بِالوَلایَةِ «10»
. اسلام بر پنج حقیقت بنا شده: بر نماز و زکات و روزه و حج و رهبرى و ولایت، و مردم را به چیزى هم چون ولایت ندا ندادهاند.
اهل معنى پس از پیامبر و قرآن حقایق و معارف و احکام و سنن و حلال و حرام و رموز و اشارات و لطایف و معانى را از طریق دارندهى ولایت و رهبرى دریافت مىکنند و احدى را به جاى آن قبول ندارند و به دستور قرآن از صاحبان ولایت حقه به عنوان اولوالامر اطاعت و پیروى مىنمایند.
از حضرت صادق علیه السلام در رابطه با معناى شجرهى طیّبه که در آیهى بیست و ششم سورهى ابراهیم ذکر شده است «11» پرسیدند. حضرت پاسخ داد:
رسول خدا ریشهى درخت و امیرالمؤمنین تنهى آن و امامان از نسل پیامبر و على شاخههاى آن و دانش و معرفت امامان میوهى آن و شیعیانِ مؤمنشان برگهاى آن هستند... «12».
اهل معنى و عمل
بینایان راه و آگاهان طریق اللَّه و عارفان شیدا که همهى ظواهر زندگى را براى دست یافتن به معنا مىخواهند بر اساس آیات کتاب خدا که آنان را به عمل صالح خوانده و به جهاد در راه دوست دعوت کرده با همهى وجود فرمان «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» «13» را با گوش جان شنیده و طوق بندگى حق را به گردن انداخته و لحظهاى از عمل غافل نمىشوند و با معرفت و همت و عشق قدم در وادى عمل مىگذارند و خالص و بىریا به کوشش برمىخیزند و پاداشش را فقط به خدا امید دارند.
«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ...» «14».
و آنان را که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند بشارت ده که براى آنان بهشتهایى است که از زیر درختانش نهرها جارى است.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» «15».
بىتردید کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادن و نماز را برپا داشتند و زکات پرداختند پاداششان براى آنان نزد پروردگارشان محفوظ است، نه هیچ ترسى بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند.
اهل معنى در عمل، اهل تجزیه و تفکیک احکام الهى نیستند؛ همهى احکام خدا و حلال و حرام او در مرحلهى عمل و ترک براى آنان یکسان است. آنان واجبات بدنى، مالى و حقوقى را بدون تفاوت گذاشتن میان آنها ادا مىکنند و در این زمینه از ملامت هیچ ملامتگرى نمىهراسند.
نهادم سر به فرمانش بکن گوهر چه مىخواهد |
سرم شد گوى چوگانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
کند گر هستیم ویران زند گر بر همم سامان |
من و حسن به سامانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
اگر روزم سیه دارد و گر عمرم تبه دارد |
من و زلف پریشانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
ز دست من چه مىآید مگر مسکینى و زارى |
زدم دستى به دامانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
دل و جانم اگر سوزد ز تاب آتش قهرش |
من و لطف فراوانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
شنیدم گفت مىخواهم سرش از تن جدا سازم |
سر و تن هر دو قربانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
نباشد گر روا در دین که خون عاشقان ریزند |
بلا گردان ایمانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
اگر دل مىبرد از من و گر جان مىکشد از تن |
فدا هم این و هم آنش بکن گو، هر چه مىخواهد |
تو را اى فیض کارى نیست با دردى کزو آید |
به او بگذار درمانش بکن گو، هر چه مىخواهد «16» |
اهل معنى که اهل توحید و نبوت و قرآن و ولایت و عمل هستند این حقایق را در وجود خود با حسنات اخلاقى و تقواى فکرى و قلبى و روحى تکمیل مىکنند و ساختمانى ملکوتى و حصارى عرشى براى خود به وجود مىآورند که با قرار گرفتن در آن از شرّ هر شیطانى و هجوم هر خنّاسى امان مىیابند و به تدریج نیروهایى الهى در آنان ظهور مىکند که با توسل به آن نیروها کارهایى شگفت در چهارچوب واقعیات دینى و شرعى از آنان سر مىزند که باور کردنش براى ظاهر بینان مشکل و براى بیرون رفتگان از دایرهى انسانیت غیرممکن است.
استاد اخلاق ما در درس اخلاقش که در پارهاى از مجلات دینى هم چاپ شده است مىفرمود:
انسان از روح که جنبهى ملکوتى دارد و جسم که جهت ناسوتى و حیوانى دارد ترکیب شده است، از نظر روحى برتر از ملائکه و معنون به عنوان خلیفة اللَّه، مظهر اسما و صفات حق، برتر از همهى موجودات، امین اللَّه و روح است، و از نظر جسمى هم معنون به عنوان ظلوم، جهول، کفّار، عجول، هلوع و جزوع است.
این دو عنصر مادى و معنوى با هم ترکیب شدهاند و کیفیت چنین ترکیبى را هیچ کس جز حق یا کسانى که عملشان شهودى است نمىداند.
ترکیب این دو ضدّ، شاهکار خلقت است، با این ترکیب انسان میل به استکمال دارد و مىتواند به جایى برسد که به جز خدا نداند و نبیند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 163.
(2)- فیض کاشانى، دیوان شعر، غزل 57.
(3)- احزاب (33): 21.
(4)- صادق سرمد.
(5)- اسراء (17): 9.
(6)- یونس (10): 57.
(7)- اعراف (7): 204.
(8)- مائده (5): 3.
(9)- کافى: 1/ 298، باب ما نص اللَّه عز و جل و رسوله على الأئمة، حدیث 4؛ تفسیر صافى: 1/ 421.
(10)- کافى: 2/ 18، باب دعائم الإسلام، حدیث 1.
(11)- «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» ابراهیم (14): 24.
(12)- عن عمرو بن حریث قال: سالت ابا عبد اللَّه علیه السلام عن قول اللَّه «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» قال: فقال: رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم اصلها، وامیرالمومِنِینَ علیه السلام فرعها، والأئمة من ذریتهما اغصانها، وعلم الأئمة ثمرتها، وشیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل، قال قلت لا واللَّه قال واللَّه ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها وان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها.
کافى: 1/ 428، باب فیه نکت و نتف من التنزیل بالولایة، حدیث 80؛ تفسیر صافى: 1/ 886؛ تفسیر عیاشى: 42/ 22؛ بحار الانوار: 64/ 37.
(13)- مؤمنون (23): 51.
(14)- بقره (2): 25.
(15)- بقره (2): 277. (16)- فیض کاشانى، دیوان اشعار، غزل 298